کد مطلب:129542 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:179

حبیب بن مظاهر و جمع آوری نیرو
زنـدگـیـنـامـه وی در جـلد دوم هـمـیـن پـژوهـش گـذشـت و زنـدگـیـنـامـه كامل وی در پایان همین فصل خواهد آمد.

در مـقـتـل خـوارزمی آمده است: دو سپاه در ششم محرم نزد عمر سعد به هم رسیدند؛ چون حبیب بـن مـظـاهـر اسـدی ایـن را دیـد، نـزد حـسـیـن (ع) آمـد و گـفـت: ای فـرزنـد رسـول خـدا! یكی از قبایل بنی اسد در نزدیكی ما هستند، آیا اجازه می دهید كه امشب بروم و آنان را به یاری شما دعوت كنم؟ شاید كه خداوند برخی از آنچه را كه خوش نمی داری به وسیله آنان از تو دفع كند.

امام حسین (ع) گفت: به تو اجازه دادم.

حـبیب در دل شب از اردوگاه امام به طور ناشناس سوی آنان رفت. چون نزد آنها رسید بر آنان درود فرستاد، آنان نیز بر او درود فرستادند و او را شناختند.

گفتند: ای پسر عمو چه حاجت داری؟


گفت: حاجت من این است كه من برای شما خیری آورده ام كه هیچ فرستاده ای تا كنون برای مـردمـی، چنان چیزی نیاورده است! آمده ام تا شما را به یاری پسر دختر پیامبرتان دعوت كـنـم. او هـمـراه گـروهی از مؤمنان است كه هر مردشان از هزار مرد بهتر است و تا یكی از آنها زنده باشد او را رها و تسلیم نمی كنند.

عمر سعد با 22 هزار تن او را محاصره كرده است! شـمـا قـوم و خویش من هستید. من با این خیر خواهی نزد شما آمده ام. امروز مرا اطاعت كنید تا بـه شـرافـت دنـیـا و پـاداش نـیـكـوی آخـرت نایل گردید.

بـه خـدا سـوگـنـد مـی خـورم كـه هـر كـدام از شـمـا در ركـاب فـرزنـد رسول خدا شكیبا و برای خدا كشته شود، در اعلی علّیین، همدم محمد(ص) خواهد بود.

آنگاه مردی از بنی اسد به نام عبدا... بن بشر برخاست و گفت:

من نخستین كسی هستم كه این دعوا را اجابت می كنم. سپس این رجز را خواند:

مردم می دانند كه چون هماورد می طلبند

و پهلوانان هنگام مبارزه عقب می نشینند

من شجاعی قهرمان و جنگجویم

همانند شیری ژیان شجاعم

سـپـس نود تن از مردان قبیله به سوی حبیب شتافتند و تقاضای او را اجابت كرده همراه وی آهنگ حسین نمودند.

در ایـن مـیـان یـكـی از مـردان قـبـیـله بـه نـام فـلان بـن عـمـر در دل شـب نـزد عـمـر سـعد رفت و موضوع را به او گزارش داد. عمر یكی از یارانش به نام ازرق بـن حرث صدائی را فرا خواند و چهار صد سوار را با او همراه ساخت و همراه آورنده خـبـر بـه سـوی قـبـیـله بـنـی اسـد فـرسـتـاد. در هـمـان حـال كه آن گروه بنی اسد در دل شب همراه حبیب به سوی سپاه حسین (ع) می رفتند، سپاه ابـن سـعد بر ساحل فرات در حالی كه با اردوگاه حسین فاصله اندكی نداشتند با آنان روبـه رو گـردیـد. دو طـرف با یكدیگر درگیر شدند و جنگیدند. حبیب بر سر ازرق بن حرث فریاد زد:


تـو را بـا مـا چه كار؟ از ما دست بردار... ازرق نپذیرفت و بنی اسد كه یارای مقابله با سـپـاه ابـن سـعد را در خود ندیدند عقب نشینی كرده، به قبیله شان باز گشتند. سپس از بیم آنكه عمر سعد بر آنان بتازد، در تاریكی شب از آن منطقه كوچ كردند. حبیب نیز نزد امام حسین (ع) باز گشت و موضوع را به آن حضرت گزارش داد. حضرت فرمود:

«لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم!» [1] .

بلاذری نیز از جمله كسانی است كه داستان دعوت حبیب بن مظاهر از یكی از قبایل بنی اسد را به یاری حسین (ع) نقل می كند - و ما روایت او را در پاورقی نقل كردیم -. اما او در ذیل نقل این داستان می گوید: «فراس بن جعدة بن هبیره مخزومی با حسین همراه بود. او می پنداشت كه با امام مخالفت نمی شود! اما وی چون دشواری كار را دید ترسید؛ و حسین (ع) به او اجازه بازگشت داد و او شبانه بازگشت!» [2] .

در این باره لازم است به چند نكته اشاره شود:

یـكـم: در هیچ یك از كتاب های تاریخی و رجالی نیامده كه جعدة بن هبیره مخزومی (آن طور كه بلاذری می گوید) فرزندی به نام فراس داشته است. او دو فرزند مشهور دارد: یكی یحیی است كه روایتی از امام حسین (ع) دارد و از راویان غدیر است.


دیـگـری عـبـدا... اسـت كـه قـهـندر و بخش های بسیاری از خراسان را گشود؛ گویند پسر دیگری هم به نام عمر داشته است. [3] .

اگـر فـرض كـنـیم ـ آن طور كه بلاذری پنداشته ـ جعدة بن هبیره مخزومی فرزندی به نـام فراس داشته و او در هنگام سختی از امام (ع) دست كشیده باشد، این امری است كه بس بـعـیـد می نماید! زیرا جعدة بن هبیرة، پسر امّ هانی دختر ابوطالب است و جعده پسر عمه امـام (ع) مـی شـود، بـنـابـرایـن فـرزنـد او بـا امـام (ع) خـویـشاوندی نزدیك دارد. از این گـذشـتـه در تـاریـخ آمـده اسـت - و حـتـی خـود بـلاذری نـقـل مـی كـنـد - كـه بـنـی جـعـده از اهـل مـعـرفـت نـسـبـت بـه اهـل بـیـت او از شـیـعـیـانـشان بودند. [4] . همچنین جعده و فرزندانش به شجاعت، قدرت و نیرومندی در جنگ و كارهای دشوار شهرت داشتند و هیچ موضعگیری سستی از آنها دیـده نـشـده و هـیـچ گـاه تـرس از دشـمـن آنان را زبون نكرده است. پایمردی جعده در جنگ مـشـهور بود، به طوری كه عتبة بن ابی سفیان به وی می گوید: این پایمردی در جنگ را از دایـی ات یـعـنی علی (ع) داری، و جعده می گوید: اگر تو نیز دایی ای مانند دایی من داشتی پدرت را فراموش می كردی. [5] .

آیا می توان تصور كرد كه فرزندی از فرزندان این جعده ی شجاع بترسد و خود و شرافت خویش را بر صفحه تاریخ در معرض ‍ بدنامی قرار داده در ساعت سختی از مردی كه به او نـیـاز دارد، و از خـویـشـاوند نزدیكی كه دشمنان از همه سو او را محاصره كرده اند دست بـكـشـد؟ تـا چـه رسـد بـه ایـن كـه ایـن نـیـازمـنـد فـرزنـد رسول خدا و پسر دایی پدرش یعنی حسین بن علی (ع) باشد!

ایـن نـكـتـه ای اسـت كـه اگـر خـود بلاذری انـدكـی تـامـل مـی كـرد اجـازه نقل آن را به خود نمی داد. آنچه مایه تاسف است این كه برخی از پژوهشگران بدون آنكه زحـمـت مـنـاقـشـه در ایـن ادعـا را بـه خـود بـدهـنـد نـقـل بـلاذری را از مـسـلمـات شـمـرده اند. [6] .



[1] مـقـتـل الحـسـيـن، خـوارزمـي، ج 1، ص 345 ـ 346، بـه نـقـل از الفـتـوح، ج 5، ص 159 ـ 162. بـا انـدكـي تـفـاوت. مـا نـقـل خـوارزمي را برگزيديم؛ چون آشفتگي ندارد. در الفتوح آمده است؛ «و با يكديگر نـخـسـت پـيـكـار كـردنـد»، و نـيـز ر. ك: بـحـار الانـوار، ج 44، ص 387. در نقل از كتاب سيد محمد بن ابي طالب. بلاذري نيز اين داستان را در كتاب انساب الاشراف، ج 3، ص 388 چـنـيـن نـقـل كـرده است: جبيب بن مظاهر به حسين گفت: در اينجا قبيله اي از عـرب بـنـي اسـد در مـيـان دو نـهـر سـاكـن هستند و با ما فاصله اندكي دارند. آيا اجازه مي فـرمـايـيـد نـزد آنـان بـروم و دعـوتـشان كنم شايد خداوند به وسيله آنها به تو سودي رساند يا ناخوشايندي را از تو دفع كند. امام به او اجازه داد. حبيب نزدشان رفت و گفت: مـن شـمـا را بـه شـرف و فضيلت آخرت و پاداش بزرگ آن دعوت مي كنم. من شما را به ياري پسر دختر پيامبرتان كه اينك مظلوم واقع شده است دعوت مي كنم! مردم كوفه او را دعوت كردند تا ياري اش كنند و چون نزدشان آمد رهايش كردند و آماده كشتن او شدند! در نتـيـجـه هـفـتـاد تن با او حركت كردند. از آن ميان مردي بنام «جبلة بن عمرو» نزد عمر سعد رفت و خبرشان را به او گزارش داد. او نيز ازرق بن حارث صيداوي را با سپاهي فرستاد؛ كه ميان آنان و حسين مانع گشتند. ابن مظهر نيز نزد حسين بازگشت و موضوع را به او خبر داد. حضرت فرمود: «الحمدلله كثيرا» .

[2] انساب الاشراف، ج 3، ص 388.

[3] ر. ك: مـسـتـدركـات عـلم رجـال الحديث؛ ج 2، ص 131؛ و ج 8، ص 193؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 18، ص 308.

[4] انساب الاشراف، ج 3، ص 366.

[5] مـسـتـدركـات عـلم رجـال الحـديـث، ج 2، ص 130، شـمـاره 2489، مـعـجـم رجال الحديث، ج 4، ص 43، شماره 2097.

[6] ر. ك: حياة الامام الحسين بن علي (ع)، ج 3، ص 171.